خبرگزاری «حوزه»/ آیت الله غلامعلی نعیم آبادی در سال 1323 در خانواده ای روحانی در دامغان به دنیا آمد. وی در حوزه علمیه قم نزد استادانی همچون حضرات آیات گلپایگانی، شیخ مرتضی حائری، محقق داماد و شهید مفتح به فراگیری علوم حوزوی پرداخت.
او در مبارزات ملت ایران علیه رژیم شاه به دلیل ایراد سخنرانی ها و موضع گیری های سیاسی سه بار دستگیر و حتی شایعه شده بود که فوت کرده و مجلس ترحیمی نیز برایش برگزار کرده بودند.
«دارویسنیم از دیدگاه دانش و مذهب» «آثاری درباره نماز» «آسیب شناسی خواص» «عاشورا در عاشورا» و «شکر در آیینه ی وحی» و ... از جمله آثار اوست.
آیت الله نعیم آبادی هم اکنون به عنوان نماینده ولی فقیه در استان هرمزگان و امام جمعه بندرعباس و همچنین عضو مجلس خبرگان رهبری مشغول خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی می باشند.
همزمان با ایام الله دهه فجر خبرنگار خبرگزاری «حوز» با آیت الله نعیم آبادی به مرور خاطرات دوران مبارزات و نیز ورود امام خمینی (ره) به میهن پرداخته است.
چگونه با امام آشنا شدید؟
اوایل که امام قم تشریف داشتند، من در شرایطی نبودم که با امام در مجلسی حاضر باشم، چون جوانکی بودم، اما در همان شرایط سنی کاملا تحت تاثیر افکار و اندیشه های امام راحل بودم.
ارتباط من با امام در مجالس عمومی و نماز های جماعت ایشان در مدرسه فیضیه بود. به عاشقان امام عرض می کنم که علاوه بر بزرگداشت امام، تکلیف داریم از امام پیروی کنیم. امام نه تنها با نماز که روح و جان او بود، بلکه با نماز جماعت پیوندی ناگسستنی داشت.
البته ایشان امام جماعت نبودند، بلکه به آیت الله اراکی در مدرسه فیضیه اقتدا می کردند. وقتی هم که آیت الله زنجانی نماز می خواندند به ایشان اقتدا می کردند.
سال 1343 امام دستگیر و تبعید شدند. آن زمان چه می کردید؟
در دوران تبعید، به عنوان یک طلبه جوان پرشور که اهداف ایشان را تعقیب می کردیم با بیت ایشان و آیت الله پسندیده رفت و آمد داشتیم و در کارهایی که جوانان پرشور دیگر انجام می دادند، سهیم بودیم.
به نجف هم رفتید؟
بله از طریق آبادان به نجف رفتم که دو ماه طول کشید. در آن جا آقایان سید هادی خسروشاهی، مصطفی زمانی، محمدی گلپایگانی و ... نیز بودند.
همان جا هم کار انقلابیمان را رها نکردیم و رفتیم خدمت آیت الله حکیم. آن زمانی بود که در ایران بسیاری از بزرگان را گرفته بودند. دوستان به من گفتند تو با آیت الله حکیم صحبت کن. گزارشی از وضعیت ایران دادم و گفتم "علمای بزرگ در خطرند". سعی می کردیم وظیفه خود را در آنجا هم انجام بدهیم.
امام به شما می گفتند این کار را بکنید؟
خیر. تکلیفی بود که خودمان احساس کردیم که باید این کار را انجام دهیم.
در طول مبارزات دستگیر هم شدید؟
بله. سه بار در سال های 53، 54 و 57 بازداشت شدم. دو بار بعد از گذراندن هر بار دو ماه زندان در کمیته مشترک، آزاد شدم و یک بار هم به مدت سه سال محکوم شدم. دو دفعه در شرایط بسیار سخت کمیته مشترک بود که جلادانه برخورد می کردند، یکی هم در دورانی بود که اواخر عمر رژیم بود.
شرکت شما در مبارزات به سال 1353 بر می گردد؟
خیر. مبارزات بنده به شکل ایراد سخنرانی بود. همیشه علیه وضع موجود غیر اسلامی و انسانی رژیم مطالبم را بیان می کردم، اما دستگیری در آن مواقعی بود که عرض کردم.
خاطرات تلخ وشیرین از دوران مبارزات؟
خدا رحمت کند مرحوم آقای فلسفی را، به ایشان گفتند بهترین کتاب برای منبر چیست؟ ایشان گفت: «کتاب سلیقه»!
روزی که امام از زندان آزاد شدند و به فیضیه آمدند، نمی شد موج مردم را و احساساتشان را کنترل کرد. مرحوم فلسفی سخنرانی خود را اینگونه شروع کرد: الف ب پ ت ث ج ح خ ... مردم تعجب کردند که ایشان دارد چه می گوید؟! کم کم سکوت در جلسه حاکم شد. بعد ایشان گفت: لابد می پرسید چرا من الفبا گفتم؟ برای اینکه هنوز ما با الفبای اسلام آشنا نیستیم.
ایشان با این کار هم جمع را ساکت کرد و هم این خاطره در ذهن همه آن جمعیت باقی ماند.
خاطره دیگرم مربوط به شبی است که امام از زندان تهران به قم آمد. ما در مدرسه خان بودیم. فکر می کنم بدون کفش دویدیم به طرف منزل امام چون فاصله زیاد نبود. امام لب پنجره آمدند و دست ایشان را بوسیدیم.
*برایم مجلس ترحیم گرفتند!
در شاهرود هم با مرا جلوی شهربانی با باتوم زدند که افتادم و بی هوش شدم. در شهر خبر پخش شد که فلانی از دنیا رفته است. جالب است که یک سال به یکی از روستاهای شاهرود رفتم شخصی آمد و گفت: من طلبی از تو دارم. گفتم: چه طلبی؟ گفت: آن سال که شایع شد شما از دنیا رفتی من برای تو مجلس ختم گرفتم! (البته به شوخی می گفت)
چنان مرا اذیت کردند که تا مدتی نمی توانسم غذا بخورم. من را به کمیته مشترک بردند اما قیام مردم مرا از آن شرایط نجات داد.
در روزهای ورود امام به کشور تا پیروزی انقلاب کجا بودید؟
من در بردسیر کرمان سخنرانی داشتم. یکی از شیرین ترین خاطرات من که شما نسل دوم و سوم از آن محرومید زمانی است که اولین سرود نظام اسلامی یعنی «خمینی ای امام» را خواندند من و خیلی های دیگر یک پارچه غرق شادی شدیم چون اعلام مرگ نابسامانی های پهلوی بود.
از ورود امام به کشور هم خاطره ای دارید؟
در میان جمعیت عظیمی که آن روز به بهشت زهرا آمده بود، پیرزنی دست به کمر، با قد خمیده و ادبیات خودش این عبارت را به کار می برد "«پسر رضا کچل شده مچل"!
انتهای پیام